موثرترین نظریههای یادگیری
یادگیری فرآیندی است که تجربیات و تاثیرات شخصی و محیطی را برای کسب، غنیسازی یا اصلاح دانش، مهارتها، ارزشها، نگرشها، رفتار و جهانبینی فرد گردهم میآورد. نظریههای یادگیری، فرضیههایی را مطرح میکنند تا توضیح دهند این فرآیندها چگونه روی میدهند. مطالعهی علمی یادگیری بهطور جدی در اوایل قرن بیستم آغاز شد. مفاهیم و نظریههای اصلی یادگیری عبارتند از نظریههای رفتارگرایی، روانشناسی شناختی، ساختگرایی، ساختگرایی اجتماعی، یادگیری تجربی، هوش چندگانه، نظریهی یادگیری موقعیتی و جامعهی عملگرا.
رفتارگرایی
دیدگاههای رفتارگرایی در مورد یادگیری در اوایل دههی ۱۹۰۰ آغاز شد و در اوایل قرن بیستم به جریان اصلی تبدیل شد. ایدهی اصلی رفتارگرایی آن است که یادگیری شامل تغییر در رفتار به دلیل اکتساب، تقویت و استفاده از ارتباطات بین محرکها از محیط و پاسخهای قابل مشاهدهی فرد است. رفتارگرایان به تغییرات قابل اندازهگیری در رفتار علاقهمندند.
ترندایک، یکی از نظریهپردازان اصلی رفتارگرا، این نکات را مطرح کرد که (۱) پاسخ به یک محرک وقتی تقویت میشود که پاداش مثبتی در مقابل آن داده شود، و (۲) پاسخ به محرک با تمرین و تکرار قویتر میشود. این دیدگاه یادگیری شبیه به برنامههای «تعلیم و تمرین» است. اسکینر، یکی دیگر از رفتارگرایان تاثیرگذار، گزینهی رفتارگرایی خود را تحت عنوان «شرطیسازی عامل» مطرح کرد. به عقیدهی او، پاداش دادن به بخشهای درست رفتار پیچیدهتر آن را تقویت میکند و باعث بازپیدایی آن میشود.
بنابراین، تقویتکنندگان وقوع رفتارهای جزئی دلخواه را کنترل میکنند. یادگیری نزدیک شدنِ گامبهگام یا متوالی رفتارهای جزئی مطلوب به واسطهی استفاده از پاداش و مجازات است. شناخته شدهترین کاربرد نظریهی اسکینر «آموزش برنامهریزی شده» است که به موجب آن توالی درست رفتارهای جزئی که باید آموخته شود، با تحلیل دقیق وظیفه مشخص میشود.
روانشناسی شناختی
روانشناسی شناختی در اواخر دههی ۱۹۵۰ آغاز شد و مرحلهی بعد از رفتارگرایی را شکل داد. در این نظریه، همچون دیدگاه رفتارگرایان، مردم دیگر به عنوان مجموعه پاسخ به محرکهای خارجی شناخته نمیشوند، بلکه پردازندههای اطلاعات هستند. روانشناسی شناختی به پدیدههای ذهنی پیچیده که توسط رفتارگرایان نادیده گرفته شد، توجه کرد و با ظهور رایانه به عنوان دستگاه پردازندهی اطلاعات که شبیه به ذهن انسان بود، تحت تأثیر قرار گرفت.
در روانشناسی شناختی، یادگیری در قالب کسب دانش درک میشود: یادگیرنده یک پردازندهی اطلاعات است که اطلاعات را جذب میکند، عملیات شناختی را بر روی آن انجام میدهد و این اطلاعات را در حافظه ذخیره میکند. بنابراین، روشهای مطلوب آموزش، سخنرانی و خواندن کتابهای درسی است؛ و در حالت افراطی آن، یادگیرنده کسی است که منفعلانه دانش را از معلم دریافت میکند.
ساختگرایی
ساختگرایی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ظهور کرد و این ایده را مطرح کرد که یادگیرندگان، پذیرندگان منفعل اطلاعات نیستند بلکه دانش خود را به طور فعال در تعامل با محیط و از طریق سازماندهی مجدد ساختارهای ذهنی خود ایجاد میکنند. به این ترتیب، یادگیرندگان افرادی خردمند در نظر گرفته میشوند که صرفاً اطلاعات موردنظر را ثبت نمیکنند بلکه آنها را تفسیر و تحلیل هم میکنند.
. این دیدگاه یادگیری به تغییر از استعارهی «کسب دانش» به استعارهی «ساخت دانش» منجر شد. ساختگرایی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ظهور کرد و این ایده را مطرح کرد که یادگیرندگان، پذیرندگان منفعل اطلاعات نیستند بلکه دانش خود را به طور فعال در تعامل با محیط و از طریق سازماندهی مجدد ساختارهای ذهنی خود ایجاد میکنند. به این ترتیب، یادگیرندگان افرادی خردمند در نظر گرفته میشوند که صرفاً اطلاعات موردنظر را ثبت نمیکنند بلکه آنها را تفسیر و تحلیل هم میکنند.
نظریهی یادگیری اجتماعی
نظریهی معروف یادگیری اجتماعی را آلبرت بندورا مطرح کرده است که در چارچوبهای شناختی و رفتاری کار میکند و توجه، حافظه و انگیزه را در بر میگیرد. نظریهی یادگیری او نشان میدهد که افراد در موقعیتهای اجتماعی یاد میگیرند و این یادگیری از طریق مفاهیمی مانند الگوبرداری، یادگیری مشاهدات و تقلید تسهیل میشود. بندورا «جبرگرایی متقابل» را مطرح کرد و بر این ایده است که رفتار فرد، محیط و ویژگیهای شخصی بهطور متقابل بر هم تاثیر میگذارند. به عقیدهی او، کودکان از مشاهدهی دیگران و همچنین رفتارها «الگو» میگیرند؛ الگوها فرایندهایی هستند که شامل توجه، حفظ، بازتولید و انگیزه میشوند. تحقیقات بسیاری نشاندهندهی اهمیت الگوبرداری مثبت در یادگیری بوده است.
ساختگرایی اجتماعی
در اواخر قرن بیستم، دیدگاه ساختگرای یادگیری با ظهور دیدگاه «شناخت و یادگیری موقعیتی» که بر نقش مهم موققیت به ویژه تعامل اجتماعی تاکید داشت، بیشتر تغییر کرد. همچنان که آثار پیشگام وایگوتسکی و همچنین تحقیقات مردمشناختی و قومنگاری توسط محققانی مانند روگوف و لیو پیش رفت و مورد حمایت واقع شد، انتقاد از رویکرد ساختگرای پردازندهی اطلاعات نسبت به شناخت و یادگیری شدیدتر شد. ماهیت این انتقاد آن بود که ساختگرایی پردازش اطلاعات، شناخت و یادگیری را به عنوان فرآیندهایی در نظر میگیرد که جدا از محیط اطراف و تعامل با آن در ذهن روی میدهد.
دانش، خودکفا و مستقل از زمینههایی که در آن یافته میشد، در نظر گرفته شد. در دیدگاه جدید، شناخت و یادگیری به عنوان تعامل بین فرد و موقعیت شناخته میشود؛ دانش به عنوان امری موقعیتی و محصولی از فعالیت، زمینه و فرهنگ در نظر گرفته شده است که در آن شکل گرفته و مورد استفاده قرار میگیرد. این دیدگاه، استعارهی جدید برای یادگیری را در قالب «مشارکت» و «تعاملات اجتماعی» امکانپذیر کرد.
یادگیری تجربی
نظریههای یادگیری تجربی مبتنی بر نظریههای یادگیری اجتماعی و ساختگرا هستند، اما تجربه را در مرکز فرایند یادگیری قرار میدهند. این نظریهها قصد دارند روشهایی را درک کنند که در آن تجربیات- خواه دست اول یا دست دوم- به یادگیرندگان انگیزه داده و یادگیری آنها را ارتقا میبخشد. بنابراین یادگیری در مورد تجربیات معنیدار- در زندگی روزمره- است که منجر به تغییر در دانش و رفتار فرد میشود.
کارل راجرز، طرفدار تأثیرگذار این نظریهها است و نشان میدهد که یادگیری تجربی «یادگیری ابتکاری» است زیرا افراد تمایل طبیعی به یادگیری دارند؛ و زمانی که کاملا در فرایند یادگیری دخالت دارند، یاد میگیرند.
راجرز این بینش را مطرح میکند: (۱) «یادگیری تنها میتواند تسهیل شود: ما نمیتوانیم به فرد دیگری مستقیما آموزش دهیم»؛ (۲) «یادگیرندگان تحت تهدید سرسختتر میشوند»؛ (۳) یادگیری قابلتوجه در محیطی رخ میدهد که در آن تهدید یادگیرنده به حداقل کاهش یابد» (۴) «زمانی که یادگیری ابتکاری و خودجوش است، فرد بیشتر میآموزد و آموختههایش ماندگاری بیشتری خواهند داشت». او از فرایند پویا و پیوستهی تغییر پشتیبانی میکند که در آن آموختههای جدید، محیطهای یادگیری را تحت تاثیر قرار میدهد. این فرایند پویای تغییر اغلب در تحقیقات پیشین مربوط به یادگیری سازمانی در نظر گرفته میشود.
هوشهای چندگانه
هوارد گاردنر در سال ۱۹۸۳ نظریهی خود را درباره «هوش چندگانه» مطرح کرد و در آن این فرضیه را که یادگیری فرایندی انسانی و جهانشمول است که در آن افراد طبق اصولی مشابه یاد میگیرند، به چالش کشید. همچنین، نظریهی او شناخت از هوشمندی را که تحت تاثیرِ یک توانایی عمومی واحد است، به چالش میکشد.
به عقیدهی گاردنر، سطح هوش هر فرد در واقع شامل بسیاری از «هوشهای» متمایز است. این هوشها عبارتند از: (۱) منطقی-ریاضی، (۲) زبانشناسی، (۳) فضایی، (۴) موسیقایی، (۵) فیزیکی- حرکتی، (۶) بینفردی، و (۷) بینافردی. اگر چه نظریات گاردنر برپایهی حدس و گمان است، اما معلمان از نظریهی او برای گسترش چارچوب مفهومیشان فراتر از محدودههای سنتی مهارت، برنامه درسی و تست استفاده کردهاند. از نظر گاردنر، شناخت هوش چندگانه به جای آنکه خود یک هدف آموزشی باشد، ابزاری برای دستیابی به اهداف آموزشی است.
نظریهی یادگیری موقعیتی و جامعهی عملگرا
«نظریهی یادگیری موقعیتی» و «جامعهی عملگرا» بسیاری از ایدههای نظریههای یادگیری را که در بالا ذکر شده، دربرمیگیرد. جین لیو و اتین ونگر این نظریهها را مطرح کردند. نظریهی یادگیری موقعیتی دریافته است که هیچ یادگیری نیست که موقعیتی نباشد. همچنین این نظریهها بر ویژگی ارتباطی و مذاکرهای دانش و یادگیری و همچنین ماهیت مشارکتی فعالیت یادگیری برای افراد درگیر تاکید میکند. طبق این نظریه، یادگیری مؤثر در اجتماعها روی میدهد. تعاملات انجام شده در یک جامعهی عملگرا- به عنوان مثال همکاری، حل مسئله، اعتمادسازی، درک و روابط- دارای توانایی بالقوه برای پرورش سرمایهی اجتماعی جامعه هستند که سلامت اعضای جامعه را ارتقاء میدهند.
توماس سرجیووانی بر این ایده تاکید میکند که یادگیری زمانی موثرتر است که در جوامع روی دهد. او استدلال میکند که نتایج علمی و اجتماعی تنها زمانی بهبود مییابد که کلاسها به اجتماعهای یادگیری تبدیل شود و تدریس فراگیرمحور شود. البته جوامع عملگرا محدود به مدارس نیستند بلکه فضاهای دیگری مثل محل کار و سازمانها را نیز تحت پوشش قرار میدهند.
یادگیری یا مهارتهای قرن ۲۱ام
بررسی روشهای یادگیری یا مهارتهای قرن بیستویکم از این دغدغه نشات میگیرد که باید اهداف و شیوههای معمول یادگیری را برای رفع نیازهای جدید قرن بیستویکم که دانش و فنآوریمحور هستند، تغییر داد. بحث جاری در مورد مهارتهای قرن بیستویکم، کلاسها و دیگر محیطهای آموزشی را ترغیب میکند تا روحیهی رشد دانش تخصصی را همراه با دانش استفاده از ابزارهای جدید، تفکر انتقادی و سیستمی، مهارتهای بین فردی و خودگردانی در میان نفرات گسترش دهند.
به عنوان مثال، موسسهی مهارتهای قرن بیستویکم (P21) موارد زیر را به عنوان عوامل اصلی تعریف میکند: موضوعات اصلی (انگلیسی، ریاضی، جغرافیا، تاریخ، مدنی) و موضوعات قرن ۲۱ (آگاهی جهانی، سواد مدنی، سواد بهداشتی، سواد زیست محیطی، سواد مالی ، کسبوکار و کارآفرینی)؛ مهارتهای یادگیری و نوآوری (خلاقیت و نوآوری، تفکر انتقادی و حل مسئله، ارتباط و همکاری)؛ اطلاعات، رسانهها و مهارتهای فنآوری (به عنوان مثال سواد ICT، سواد رسانهای)؛ و مهارتهای زندگی و حرفهای (انعطافپذیری و سازگاری، ابتکار عمل و خودگردانی، مهارتهای اجتماعی و بین فرهنگی، بهرهوری و پاسخگویی، رهبری و مسئولیت). یکی از روشهای اصلی یادگیری که همسو با یادگیری چنین مهارتها و دانشی است، یادگیری گروهی یا پروژههای موضوعی است که کار مشارکتی مبتنی بر پرسوجو را دربر میگیرد که به مسائل و سوالات جهان واقعی میپردازد.
منبع مقاله:
ibe
ترجمه:
موسسه معنا
با دوستانتان به اشتراک بگذارید: