((توسط جان سیمن، آریل گورین و فابیان برنهارد))
زمانی که با دقت به روند کسبوکارهای خانوادگی مینگریم، علیرغم میراثی که همواره به همراه داشته و غالبا هم توام با مزایایی بودهاند، اما در بیشتر موارد دیده شده که رهبران و میراثداران کنونی، با توجه به عملکرد اجدادشان، مورد قضاوت قرار گرفته و در همان دستهبندی جای داده میشوند.
شرکت فورد موتور که توسط هنری فورد در سال 1903 تأسیس شد، با تولید انبوه خودروهای قابل اعتماد و ارزان قیمت به موفقیت رسید. هنگامی که پسر هنری (ادسل) در سال 1918 سکان هدایت را به دست گرفت، از استراتژی متفاوتی برای عصر جدید دفاع کرد. او به دنبال جایگزینی مدل T - نمادین اما قدیمی - با طراحی مدرنتر برای بازارهای سطح بالا و خارجی بود، و بعداً در جریان رنج رکود بزرگ، سازش با نیروی کار را پذیرفت.
اما هنری نتوانست داستان اصلی فورد را رها کند و پسرش را در هر مرحله تضعیف میکرد. نتیجه کاهش فروش و سالها نزاع کارگری بود که شرکت را تا دهه 1940 در آستانه فروپاشی قرار داد. تنها تلاشهای پسر ادسل، هنری فورد دوم قویتر بود که غول خودروسازی را از ورشکستگی نجات داد.
در شرکتهای خانوادگی، انتقال نسلها اغلب یک روایت را در مقابل روایت دیگر قرار میدهد: سنت در مقابل نوآوری، تداوم در مقابل تغییر. وقتی که نسلهای قبل بسیار سختگیرانه جانشینان خود را برمیگزینند و حتی میکوشند که با وضع قوانین سفت و سخت، فعالیتهای سهامداران را محدود سازند، به واقع در حال ساختن داستانی هستند: در رابطه با ارزشها و درسهای زندگی که به موفقیت آنها کمک کرده است، و امیدوارند که همین کار را برای فرزندانشان انجام دهند. با اینحال، نسلهای جوان اغلب باید این روایت را با اهداف و ارزشهای خود، همراه کرده و با دنیای در حال تغییر پیرامون خود تطبیق دهند.
عدم تطبیق روایات متضاد میتواند منجر به نابودی یک تجارت خانوادگی یا هدر رفتن میراث مالی شود، همانطور که تقریباً برای فوردها این اتفاق افتاد. برای جلوگیری از این سرنوشت، خانوادهها باید در مورد داستانهایی که میگویند، متفاوت بیندیشند.
ارزش فاصله بحرانی
خرد متعارف، معتقد است که میراث خانوادگی، مانند ثروت و شهرت، «متعلق» به نسلهای قبل است. در این روایت، نسلهای بعدی صرفاً مباشر یا مراقب هستند. ارثی به آنها داده شده و وظیفهای به آنها محول گردیده که موظفاند تجارت خانوادگی خود را به سبک و سیاق قبل انجام داده و همیشه باید از آن مراقبت کنند، از اینرو، یک میراث بیشتر شبیه یک بار است تا یک هدیه.
البته به این سادگی هم نیست. تحقیقات نشان میدهد که نسلهای جوانتر برای میراث خانوادگی خود-جدا از پولی که به همراه دارد-ارزش بسیاری قائل هستند و انگیزه بسیاری در جهت حفظ و نگهداری آن دارند. طبق یک نظرسنجی در سال 2021 از 300 صاحب کسب و کار کانادایی توسط بنیاد Family Enterprise، تقریباً 90٪ از رهبران نسل بعدی مشاغل خانوادگی معتقدند که حفظ میراث مهم است.
نسلهای جوانتر، علیرغم ارزش و احترامی که برای میراث خود قائل هستند، خواهان مزایای بیشتری هستند: احساس هدف، هویت جمعی برای خانواده، بذر بازیهای جدید کارآفرینی، اجازه رفتن به راه خود. و همانطور که تحقیقات ما نشان میدهد، رهبران نسل بعدی به شکل خاصی در جهت دستیابی به آنچه در داستان خانواده به دنبال آن هستند، میکوشند.
نسلهای قدیمیتر اغلب با خانواده یا کسبوکار خانوادگیشان شناخته میشوند، که در واقع میتواند مانع عبرتآموزی کلیدی از گذشته شود. آنها که مشتاق حفظ شهرت خانواده هستند، ممکن است رسوایی یا شکست را کم اهمیت جلوه دهند تا اینکه از آن درس بگیرند. در مقابل، تجزیه و تحلیل ما از 94 کسبوکار خانوادگی نشان میدهد که نسلهای جوانتر، تمایل دارند فاصله انتقادی بیشتری با داستان خانواده داشته باشند. این امر به آنها اجازه میدهد تا با فصلهای دشوار آن دستوپنجه نرم کنند و به درستی پاسخ دهند، چه با جبران اشتباهات گذشته یا با اصلاح شیوههای تجاری در آینده. همچنین بینشی از داستان خود به دست میآورند که میتواند نوآوری و پایداری را تقویت کند.
میراث به عنوان منبع هدف
در این صورت، نسل بعدی چگونه میتواند از میراث خانوادگی خود استفاده کرده و آن را به عنوان میراث خود بازسازی کند؟ تحقیقات و تجربه ما چهار استراتژی را برای رهبران نسل بعدی پیشنهاد میکند.
1. در داستان خانواده به دنبال الگو باشید.
برخی از رهبران نسل جدید در شروع سرمایه گذاریهای جدید پر خطر خارج از محدوده سنتی تجارت خانوادگی، تردید دارند. تطابق نمونههای کنونی با داستان خانواده، میتواند گامی مثبت و رو به جلو باشد.
یک مدیر عامل نسل سوم از این رویکرد برای پیشبرد چشمانداز خود برای یک شرکت پایدارتر استفاده کرد. فردو آریاس کینگ، رئیس گروه تولیدکننده رزین کاج مکزیکی پینوسا، از ناپدید شدن جنگلهای کاج باستانی مکزیک که هم صنعت و هم جوامع وابسته به آن را تهدید میکرد، ابراز تاسف کرده بود. سپس او به طور تصادفی، سخنرانیهای منتشر شده پدربزرگش، بنیانگذار شرکت خوزه آنتونیو آریاس آلوارز، که در مورد مباشرت محیط زیست موعظه کرده بود، را شنید. آریاس کینگ گفت: "فکر نمیکنم او بداند که جنگل در نهایت چقدر ویران میشود، اما پدربزرگم به نوعی میدانست که کاشت درختان بسیار مهم خواهد بود."
آریاس کینگ با تأیید سخنان پدربزرگش به تأسیس Ejido Verde کمک کرد، یک سازمان غیرانتفاعی که بعداً به یک شرکت مستقل و انتفاعی تبدیل شد. سازمان توانست با اعطای وامهای بدون بهره به کشاورزان، بستری برای بازسازی جنگلها، از طریق کاشت و پرورش مزارع جدید کاج، فراهم سازد.
2. هویتی فراتر از بنیانگذار-کارآفرین ایجاد کنید.
احترام گذاشتن به سازنده ثروت خانواده آسان است. برای دو نوه بزرگسال یک بنیانگذار-کارآفرین - یک پیشگام سهام خصوصی که از فقر برخاست و به یکی از ثروتمندترین افراد آمریکا تبدیل شد - این مشکل بود. آنها میخواستند سازنده این ثروت عظیم را بشناسند. بنابراین یکی از ما (جان سیمن) را درگیر کردند تا به شکلی محسوستر در این باره، تحقیق کند.
آنها دریافتند که بنیانگذار آن مردی بااستعداد و در عین حال عمیقاً مضطرب بود. این درک دقیقتر، این دو نسل را قادر میسازد تا گفتگویی صریح در مورد مسائلی که در زندگی اجدادشان ایجاد شده است داشته باشند: تعهدات یک تجارت در قبال کارگران و جوامع. عواقب بیماری روانی درمان نشده؛ و بار ناعادلانهای که اغلب زنان در خانوادههای ثروتمند بر دوش میکشند.
این گفتگو، به نوبه خود، اعضای نسل چهارم را که همگی در دهه بیست زندگی خود بودند، به بازنگری در نقش خود در شرکت خانوادگی سوق داد. یکی تردیدهای خود را در مورد پیوستن به کسبوکار خانوادگی کنار گذاشت و خود را در مسیری قرار داد تا جانشین پدرش به عنوان رئیس جمهور شود، اما با عزم راسخ برای سوق دادن سبد سهام خصوصی شرکت به سمت سرمایهگذاری تاثیرگذار دیگری تصمیم گرفت رویاهای کارآفرینی خود را خارج از تجارت دنبال کند که ریشه در ارزشهای مترقی داشت که کاملاً در تضاد با پدربزرگش بود. یک نفر دیگر به هیئت مدیره بنیاد خانواده پیوست، جایی که کمک کرد کمکهای مالی آن را به سمت علایق فردی نسل خود هدایت کند.
نسل جوان خانواده با دیدن بنیانگذار-کارآفرین خود از لحاظ انسانی، توانست از قهرمانستایی فراتر رفته و هویت خود را ایجاد کند.
3. اشتباهات گذشته را در نظر بگیرید تا مسیر جدیدی به جلو پیدا کنید.
بسیاری از خانوادهها اسکلتهایی در کمد دارند - رسوایی یا اشتباهی که مدتها پنهان یا کم اهمیت جلوه دادهاند. (تاریخ یهودیستیزی و رویاروییهای خشونتآمیز هنری فورد با اتحادیهها، نمونههایی از این دست است.) به نظر میرسد که تمایل برای مقابله با این فصلهای تاریکتر، میتواند انگیزه قدرتمندی باشد.
این موضوع در مورد خانواده ریمان، صاحبان شرکت هلدینگ JAB و یکی از ثروتمندترین خانوادههای آلمان، صدق میکند. سه فرزند بالغ آلبرت ریمان جونیور، که شرکت را در دهههای 1930 و 1940 اداره میکرد، میدانستند که از رابطه پدرشان با کارمندی به نام امیلی لندکر به دنیا آمدهاند. آنها همچنین میدانستند که پدر یهودی امیلی، آلفرد، توسط نازیها به قتل رسیدهاست. اما تنها در سال 2019، زمانی که آنها تحقیقاتی را روی شرکت انجام دادند، راز شومتری آشکار شد: پدر و پدربزرگ پدری آنها خود معتقدان سرسخت نظریه نژاد نازی بودند که از کارگران اجباری سوء استفاده میکردند.
این نسل جوان - نوههای آلبرت جونیور - بودند که بیش از همه در مورد بررسی این راز مصمم بودند. مارتین رایمان بیان میکند: "وقتی از جنایاتی که توسط پدربزرگم تایید شده بود خواندم، سرافکنده شدم. من نمیتوانم ادعا کنم که قبلاً به سیاست علاقه زیادی داشتم. اما پس از اتفاقی که افتاد، نظرم تغییر کرد."
با اصرار نسل مارتین، خانواده رایمان به کارگران اجباری سابق و خانوادههایشان غرامت پرداخت کردند. اما آنها به همین جا بسنده نکردند. بنیاد خانواده خود را بر مبارزه با یهودستیزی و تقویت نهادهای دموکراتیک متمرکز کردند. آنها همچنین نام این بنیاد را به افتخار آلفرد لندکر تغییر دادند. بنابراین، نسل جدید، توانست با درسهایی که از میراث خانوادگی گرفته بود، درصدد ساختن آیندههای عادلانهتر برآید.
4. از داستان خانوادگی به عنوان منبع مزیت رقابتی استفاده کنید.
برای برخی از کارآفرینان مشاغل خانوادگی، سرمایهگذاری بعدی میتواند با یک قدم به عقب آغاز شود. برای مثال برای رستورانداران بریتانیایی (دو خواهر به نامهای هلن و لیزا تسه)، که سبب تقویت میراث خانوادگی آنها گردید.
مادربزرگ آنها، لیلی کواک، در سال 1956 از هنگ کنگ مهاجرت کرده بود و در منچستر ساکن شده بود، جایی که او و دخترش میبل یکی از اولین رستورانهای چینی بریتانیا را ساختند. اما این تجارت در نهایت ورشکست شد و قربانی نژادپرستی و باندهای چینی شد.
این داستان میتوانست به همینجا ختم شود، اما، هلن و لیزا رشتههای روایت خانوادگی خود را برداشتند و آن را به جلو بردند. آنها مشاغل حرفهای و پردرآمد دیگر را رها کرده و رستوران منچستر خود را با نام Sweet Mandarin در سال 2004 تأسیس کردند. اما رستوران تنها زمانی شروع به کار کرد که هلن خاطرات پرفروشی را درباره مادربزرگش منتشر کرد. با این پلتفرم روایی، خواهران به تلاشهای دیگری مانند تدوین کتابهای آشپزی و برگزاری کلاسهای آشپزی که به داستانهای زندگی خودشان گره خورده بودند، نیز پرداختند.
برای خواهران تسه، میراث خانوادگی منبع مزیت رقابتی است. با بازیابی داستان یک مهاجر با جذابیت جهانی، آنها در خارج از جوامع قومی خود پذیرفته شدند. و با قرار دادن خود در یک سنت کارآفرینی که سه نسل را در برمیگیرد، اثبات کردند که طول عمر و استمرار یک سنت شغلی میتواند الهامبخش کیفیت و اعتماد باشد و حتی مبدع محصولات جدیدی در کنار دستور العملهای به ارث رسیده از مادربزرگ خود هم بودند.
میراث خانوادگی یک مونولوگ نیست. بلکه یک دیالوگ است، داستانی جمعی که متعلق به تمام خانواده است. انتقال میراث، به نسلهای جوانتر قدرت میدهد تا از داستان خود، در جهت تحقق اهداف، بهره جسته و از بزرگان خود، الگو و قدرت بگیرند. به طور خلاصه، میراث نه تنها یکبار به نسل بعدی انتقال مییابد، بلکه میتواند به موهبتی تبدیل شود که تا نسلها و نسلها، خانواده را در جهت حفظ ثروت و سازماندهی اهداف طولانی مدت خود، یاری رساند.